فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره

بهترین هدیه زندگی

جاروبرقی شدیا!

کوچولوی دوست داشتنی اخیرا هر روز در حال جاروبرقی کشیدن خونه هستی با انگشتات ذرات در حد نانو که با چشمای ما بزرگترها دیده نمیشه رو بر میداری و سریع میزاری تو دهنت. حواست به خودت باشه این دهنه نه کیسه جاروبرقی بااینکه خیلی زود به زودتر از قبل، جاروبرقی میکشم ولی بازم نمیدونم این چیزارو از کجا پیدا میکنی که من نمیبینم؟!!!!!!!؟ ...
2 تير 1391

عکس های کنار دریا

 امروز جمعه، صبح زود رفتیم دریا شنا، کمی آب دریا خنک بود فقط پاهاتو تو آب زدم. اینم اثر پاهای کوچولوت که برای اولین بار که افتخار دادی و رفتی تو ساحل خلیج فارس و به یادگار گذاشتی       در راه برگشت از مسافرت کوتاهمون از بندر، به باغ باباجون رفتیم و ناهار در اونجا صرف کردیم باباجونم تاکید کرد که حواست باشه فاطمه خانوم،نوه گلش ماهی و خرما خور بشه چون ماهی و خرما دوتا ازمحصولات بندره که خیلی خوشمزه و پرخاصیته   ...
26 خرداد 1391

انگشت اشاره...

سلام بر دخترک هوشیار خودم طی مسافرت هایی که اخیرا به جنوب داشتیم و زیاد پنکه سقفی دیدی و با علاقه نگاه میکردی تا میگیم فاطمه خانوم پنکه کجاس؟ به سقف نگاه میکنی و با انگشت ظریفت به پنکه اشاره میکنی همه(دختر داییام،دختر خاله هام،خاله هات و ...) عاشق این کارت شدن و بهت میگن پنکه کجاس؟ نشون بده؟... الهی مادر فدای خاله ریزه بشه که زود همه چیزو یاد میگیره ...
25 خرداد 1391

در هشت ماه و هشت روزگی

سلام بر دو چشمان سیاهت که منو دیونه کرده دیشب رفتیم پارک جنت، بابایی واست تمبک گرفت خیلی خوشت اومد و با کف دست محکم روش میکوبی مث اینکه از قبل میدونستی که ساز کوبه ایه ولی به شدت هوا سرد بود و فرارو بر قرار ترجیح دادیم (در این ماه از سال چنین هوایی بی سابقه بود) بعدش به دیدن مامان فریده رفتیم و برای اولین بار بهت موز دادم  اتفاق جالب اینجا بود که عمو امید نبودش و ما صدا میزدیم"عمو امید" شما عزیز دل مامان سرتو به سمت در اتاق عمو می بردی و به آن سمت نگاه میکردی و به دنبال عمو میگشتی. گفته بودم باهوشی داری کم کم رونمایی میکنی. همگی با هم تلاش میکنیم تا استعدادهای بالقوت به بهترین نحو بالفعل شه. خدای خوبمو شاکرم که این&nb...
24 خرداد 1391

نه نه نه نه هم به صحبتام اضافه شد

امروز افتادی رو دور نه نه (با فتحه) گفتن یک ریز میگفتی آخه میدونی چرا  خوشت میاد؟ ادامه میدی؟ چون مشوقت منم . با صدای بلند تشویقت میکنم،با نه نه همراهیت میکنم،بوس که جای خود داره  و... میدونم که به زودی دنبالم راه میافتی و مامان هم میگی(دارم براش روز شماری میکنم) از میوه ها،انگورو هلو بهت میدم، خیلی دوس داری و بامیل میخوری صبح ها اگه کنارت نخوابیده باشم زود بیدار میشی گریه میکنی و سینه خیز به سمت در اتاق میای ...
22 خرداد 1391

قطار میگه دودو چی چی

امشب بردیمت پارک شقایق، کنار چرخ و فلک ایستادیم بچه ها  جیغ میزدن و شما هم با هاشون همصدا شدی و ابراز وجود میکردی ولی متاسفانه نمیتونستم سوارت کنم به جاش باهم سوار قطار شدیم خیلی معصومانه، آروم نشستی و قطارم دودوچی چی کنان دور میزد و دور میزد نه یه دور نه دو دور بلکه هفت هشت دور، خیلی بهت خوش گذشت نشونش این بود تا اومدیم خونه راحت و بی سر و صداخوابت برد   اینم شورتکی که خاله جون مریم زحمت کشیده عکس پرنسسم یاد گرفتی وقتی چیزی که دست گرفتی رو بهت میگیم بده، میزاری تو دستمون ولی دلت نمیاد بدی فقط دستتو دراز میکنی به منظور دادن. یا وقتی داری چیزی میل میکنی میگیم: بده بخوریم ،دست کوچولوتو به سمت دهانمون می ...
18 خرداد 1391