پ و ش ک
سلام عروسکم
دیشب ساعت 1 بامداد در حالی که خواب بودی ناگهان تکونی خوردی و نا آرومی و بهت گفتم جیشداری بیابریم، آب میخوای؟ فقط نا ارومی میکردی ناگهان دیدیم جیش کردی تو شلوارت بغلت کردم بردمت دسشویی بشورمت میگفتی: مامان جون بیاد و... شستمت میگی: همون شلوار خیس شده رو میخوام
ای خدا از دست بهانه ها و گاها همکاری نکردانات
بینهایت شدید گریه کردی وبه هیچ طریقی هم ارونم نمیشدی. تا اخرش رفتی پیش مامان جون آروم شدی و درنهایت اومدی کنارم خوابیدی.
اخ که چقد عصبی میشه ادم و باید خشمشو بخوره
صبح بیدار شدی مامان جون اینا نبودن. ناهار دلمه برگ انگور درست کردم عالی شد موادشو در میاوردی و برگ خالی میخوردی چون ترش بود خوشت میومد . مامان مصطفی اومد برنجک هارو روش میریختی و کل فرش پخش شد و لذت میبردی.
جاروبرقی کشیدم
مامان اراد میگفت فاطمه چش بود دیشب اینقد صدای گریش میومد بالا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
عصر راهی خونه خاله زهرا شدیم باهاش بازی کردی و آخر کار اصلا حاضر نشدی دسشویی بری و اومدیم خونه تو اتوبوس چرت زدی از 20:30 تقریبا تا 23:30 خیلی خیلی بهانه بابا گرفتی و منتظر بابا بودی و اذیت شدی و واقعا سخت گذشت از شانس بد ما پروازم تاخیر خورده بود. هیشششششششششش
بابایی واست کشک و میوه خشک آورده بود کلی ذوق کردی.
چهارشنبه دهم اردیبهشت ماه