صبوری به هنگام خونگیری
امروز صبح به همراه بابایی راهی آزمایشگاه پاستور شدیم تا وارد اتاق خون گیری شدیم به قول خودت "عمو" بهت شکلات داد. روی تخت خوابوندمت، بابایی محکم دوتا پاهاتو گرفت. خانومه هم دو تا دستاتو محکم نگه داشت، عمو هم ظالمانه از دست چپت سرنگ بزرگی رو به سرعت پر از خون کرد. منم بالا سرت مشغول سر گرم کردنت بودم و باهات حرف میزدم. چند بار اومدی بزنی زیر گریه سرگرمت کردم به حرف، از گریه منصرف میشدی، تعجب کرده بودی تا اومدی بفهمی... تمام شد. خیلی خوشمون اومد رو همه نی نی ها رو کم کردی، همه تلاشتو کردی که گریه نکنی و موفق شدی،آفرین دختر بردبارم بهت می بالم بغلت کردم و ١٠ دقیقه پنبه الکلی رو محکم رو دستت فشار دادم . بابایی ...