در ادامه ناخوشی...
با سلام عزیزم دیشب ساعت 10 بیدارت کردم که داروهاتو بهت بدم و اندکی شام و... ولی خیلی خیلی بی حال بودی و دایم سرت به در و دیوار می خورد و تالاپ میخوردی زمین عزیزم. الهی بمیرم خیلی بیماری وداروها بهت فشارآورده. خوابت میآمد شدید ولی خوابت نمیبرد. افتادی پشت گریه شدید گریه ای که هیچ چیز و هیچ کس نمیتونست آرومت کنه. خودتو رو زمین میغلتوندی و گریه و... وای که چه اتفاق و لحظات بدی بود. تو بغلم نمیموندی و بدنتو کج میکردی یهو در همین حالت نفست رفت و از حال رفتی. دنیا رو سرم واژگون شد، وای چقد سخت بود. الهی هیچ وقت تکرار نشه واسه هیچ کس. بابایی بغلت کرد و تا اینکه دوباره نفست برگشت. نمیدونم چرا تو این یکی دوماه اینقد بیش ازپ...