زیارت... و ورود به توسکا
صبح به زیارت حضرت معصومه(س) مشرف شدیم. زیارت خیلی خوبی بود بعد از چندسال زیارت نصیبم شده بود ای کاش میتونستم مدت بیشتری به راز و نیاز بپردازم.
به یاد همتون بودم و دعایتان کردم. در ادامه راه از تقریبا 60 کیلومتر مانده به مرزن آباد در ارتفاعات کوه های البرز، به آسمان صعود کردیم.
هوای بسیار دلپذیر و تمیزی داشت.
نفس عمیق میکشیدم. دستم را از پنجره به دست ابرا سپردم . دستم را قلقلک میداد.
جای همتون خالی بسیار هوای پاک وخنکی بود. ساعت16 به مجتمع تفریحی آموزشی توسکا رسیدیم.
ناهار را با کمی تاخیر اماده کردم با سالاد میل کردیم بسیار خوش مزه بود.
به محض ورودمون روی تخت بپربپر کردی، خودتو ازاین سمت تخت به سمت دیگه پرت میکردی واقعا دیدنی بودی، حسابی فیلم و عکستو گرفتم بزرگ شدی ببینی چه ها که نمیکردی
تو راه همش سرسری میکردی. منم ول کن نبودم بهت میگفت فاطم جونی سرسری کن برام. شما هم سرتو تکون میدادی و با گیسوهای بلندت عشوه میکردی. شب جنگ شادی بود. آماده شدیم خوشحال بودیم که... ولی اصلا مایل نبودی و به هیچ صراطی مستقیم نمیشدی. بردمت تو سوییت استراحت. بابایی تنهایی تو سالن نشست
پنج شنبه،٢٣ شهریورماه