فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 11 روز سن داره

بهترین هدیه زندگی

پنج شنبه 23 آذر

دیشب هم از اون شبهایی بود که تا صبح بارها با گریه بیدار میشدی و درست نخوابیدی عکس پسته و گردو پودر شده وقتی بهت میگیم بگو ممنون تکرار میکنی: منون(manoon ) شبها وقتی خواب پلکاتو میگیره میای و میگی مامانی می می ، اتاق، لالا شبی آماده شده بودیم که ببریمت شهربازی ستاره حتی پوتینتم پوشیده بودی که بابای سامان تماس گرفت و گفت میایم خونتون. ظاهرا که هنوز متوجه نیستی و راحت دوباره پوتین و... از تنت در آوردم. تمام مدت به سامان و مامان و باباش نیگاه میکردی و کلامی حرف نزدی. بعد از خونه جعبع خونه سازیتو تو دستت کردی و تو خونه راه رفتی عکس همچنین از کیف منم خوشت میاد بر میداری و دس میگیری و راه میری. الهی الهی خاله ریزه ...
27 آذر 1391

چهارشنبه ادامه

آخرد شب واست شیر برنج درس کردم که بخوری و تا صبح راحت بخوابی ولی ن خ و ر د ی دیشب نیز شیر برنج با زعفران واست درس کردم که بابایی با هزاران کلک بهت داد. اخیرا یاد گرفتی دور خودت می چرخی. کاری که ماهم تو کودکی زیاد انجام میدادیم ...
27 آذر 1391

جمعه24

عکس آباد کردن خونه خاله ////////////////////////////////// با لحن بسیار زیبا بیشتر وقتها بابا امینو، امین صدا میزنی بابا امین میگه یه جور صدام میزنه امین انگار داره همسنشو صدا میزنه. بابا امین میگه خوبه باهم رفیق شدیم دیگه همدیگرو با اسم کوچیک صدا میزنیم. /////////////////////////////////// عکس ستاره بازی کردی موتور سواری /////////////////////////////////////////////// دخترم مثل بابایی هستی با اینکه خیلی هوا سرده و من تا پتو روم نباشه خوابم نمیبره، ولی شما بدون پتو عرق میکنی. ////////////////////////////////////////////////////// پی نوشت: از خدای خودم طلب بخشش میکنم اگر غذاهایی که به صورت مجزا برای دخ...
27 آذر 1391

یکشنبه 26 آذر

   سلام تمام زندگیم عکس بعد از حمام و عکس با النگو دیشب تا به امروز ساعت 17 خیلی روز سختی داشتیم. کسل بودی. متاسفانه به دلیل سردی هوا نمیتوانیم گاه و بیگاه به بیرون از خونه بریم. تااینکه ساعت17:30 تا 21 لالا کردی بعدش سر حال پاشدی عزیز دلم تا می بینی من یا بابایی داریم دستامونو می شوییم میری حوله منو میاری و میدی بهمون به منظور خشک کردن دستامون. الهی من فدات بشم چقد تو گلی ...
27 آذر 1391

خبرهای تازه و داغ

   سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام عزیزم امروز متوجه شدم که در حین پخش اشعار کودکانه تلویزیون یا گوشی من. به کلماتی مثل لالا، چشم(chashm) و... که برات آشنا بود به محض اینکه میشنیدی، تکرار می کردی الهی فدات بشم خیلی خیلی ذوق کردم و تا بابایی اومد براش تعریف کردم    ...................................................................      گاهی وقتا به در فریز اشاره میکنی و میگی بنتی(banti). راستش، اولش من متوجه نمیشدم ولی چون زیاد تکرار کردی و تا درو باز کردم اشاره به بستنی میکردی متوجه شدم که منظورت بستنیه   106 امین کلمه بستنی: بنتی( banti)  &n...
25 آذر 1391

خودم براتون بگم که...

سلام نی نی ها دیشب تا رفتیم تو اتاقم اولش خوابم نمیبرد ولی بابا امینم ازخستگی زود خوابش برد منم همش نیگاش میکردم و سرمو رو بالش، کنارش میذاشتم بعدش با مامانم خاله بازی کردیم و تو ظرفای خودم غذا خوردیم، یهو به فکر آنی افتادم، مامانم در کمودمو باز کرد و برشون داشت، گذاشتمشون رو پام و لالاشون کردم و پتو هم روشون گرفتم، بازم دیدم خوابم نمیاد. گفتم:"جین جین"، مامانم گفت:"برش دار"، منظورم بلز بود با مامانم دینگ دینگ کردیم بعدشم رفتم سراغ کشو لباسام و تعدادیشونو در آوردم البته بعدش گذاشتمشون سر جاشون بعدش خستم شد، 40 دقیقه بامداد لالا کردم. صبح 9:30 از خواب پاشدم. مامانم برام نیمرو با گوشت چرخی آماده کرد ولی یه کوچولو بیشتر نخ...
22 آذر 1391

غافلگیر کردن مامان و بابا

امروز مامانمو غافلگیر کردم، مامانم دستامو شسته بود و طبق معمول منو برد سمت حولم که دستامو خشک کنه، برخلاف همیشه که میگفت حالا بریم دستاتو با حوله خشک کنم اینبار گفت فاطمه جون دستاتو با چی خشک کنم منم گفت حولی، مامانم خیلی خوشش اومد و ازم خواست دوباره تکرار کنم میپرسید دستتو با چی خشک میکنی منم میگفتم: حولی و 105 امین مامان در میزنه میگه: کیه منم جواب میدم:منم امشب بابا امینم  ببر بهم نشون داد و گفت بگو ببر من هم جواب دادم:بب(bab) چی فکر کردین ما اینیم دیگه شماهم اگه چیزی مد نظرتونه بگید تا تکرار کنم خیلی سخت نباشه چون من نی نی ام نازگلم واست خونه سازی 54 تایی گرفتیم. ما برات میسازیم و شما از هم ج...
21 آذر 1391

دوشنبه

امروز ساعت 7 در حالی که خواب بودم تو خواب همش گیه میکردم و میگفتم آنی آنی...نیس نیس... مامانم از پای سیستم دوید و اومد آنی که بالای سرم بودو کناترم گذاشت و گفت مامان جان آنی همین جاس هسش و تا صدای مامانمو شنیدم دوباره خوابم برد. اینقد آنی و دوس دارم که تو خواب و بیداری دس از سرش یر نمیدارم. ساعت 9 از خواب پاشدم مامانم خیلی با انرژی تخم مرغو از یخچال در اورد  و به من نشون دادو خلاصه خودمم نفهمیدم چطور شد که نیمرو مو خوردم . سارافونه بافتی که عمه مینا واسم اورده رو خیلی دوست دارم دیشب تا حالا تا چشم بهش میافته از مامانم میخوام که تنم کنه، آخه دخترم دیگه از لباسای دخترونه خوشم میاد عکسهای تو کارتونی 12:30خوابیدم تاااااااااااااا...
21 آذر 1391

اخبار فیتیله ای شنبه

 سلام دوستان خوبم، سلام   101 امین کلمه کلید:لیلی(lili) 102 امین: مامان: عمو زنجیر باف فاطمه گلی: بله مامان: زنجیر منو بافتی فاطمه گلی: بله ... اینم از شعری که امروز یاد گرفتی عزیزم ......................................................... اس ام اس امشب عمه مینا به برادرزاده اش فاطمه اندازه بیست کیلو خاک سیر دوستت دارم، حالا بشین بشمار ببین چندتا دوستت دارم az ame be jigar tala ......................................................... دختر شیرینم هر کلمه ای را بشنوی با زبون شیرینت تکرار  میکنی، بابایی بهت گفت بگو قوری جواب دادی: قولی و موارد بسیار دیگر. عز...
18 آذر 1391