فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره

بهترین هدیه زندگی

از پارک لاله تهران به پارک جنت خودمان

سلام عسیسمم دخملکمدیشب ساعت ٢_٥ دوباربیدار شدی وگریه و میمی خوردی خوابیدی. امروزساعت ٧:٣٠ پاشدی و نا آرومی و می می کنان تنها راه آروم شدنت بردنت به بیرون از خونس تو هتل عم نقاشو دیدی بهش میگفتی خسته نباشه  میگفتی عمو رنگ میزنه صبح راهی پارک لاله شدیم تاب بزی کردی و توراه فرودگاه خوابت برد. توهواپیما نا آرومی کردی و خوراک مرغوسبزیجات بود که خوشت نیمد و نخوردی و گذشتمت خونه مامان جون بعدش همگی باهم رفتیم پارک جنت بردت قلعه بادی خیلی بهت خوش گذشت بعدشم خونه توپ ها رفتی. کفش سفید تابستونتو خودت میتونی بپوشی بدنشو اززیر پات در میاری میزاری پشت پات تنها موردی که هس تابه تا میپوشی  بعدش رفتیمدیدن عمه میناا ولی از خ...
16 شهريور 1392

13

سلام عزیزم  دیشب١١:٣٠ بابایی تو محوطه چرخوندت دقایقی بعد بهخواب رفتی ولیساعت تقریبا ١:٤٠ و ٣:٤٠ و ٥:٤٠ از خواب پاشدی و گریه میکردی و میگفتی می می منم دستتو می گرفتم و کمی بعد به خواب میرفتی ساعت ٧ بیدار شدی و گفتی بلند شیم و آبنبات میخوام دوتا آبنبات سیم سیم خوردی( بادندونت آبنباتو می جوی) و بعدش گریه و نا آرومی اصلا تمومی نداشت و نمیتونستم ساکتت کنم مامان جون اومد دنبالت، برده بودت خونه خاله زهرا بازی و خنده و  سیب زمینی آب پز با آـجی فاطمه خوردین و با ماشین خاله آتایی چرخونده بودت تقریبا ١٤:٣٠ لالا کردی تا ١٧:٣٠ (هر روزباید برات برنامه ریزی کنم که تنها تو خونه نباشی یا بیرون باشیم یا کسیخونمون باشه و گرنه آروم نمی مو...
15 شهريور 1392

درس بزرگی که میتوان از شیر گرفتن کودک گرفت

: إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا به یقین با سختی گشایشی است کودک دلبندم این روزها در راس همه مون خودت بعدش من و بابایی و خانواده مامان جون و خالجن و دوستان همگی به نوعی دخیل در ماجرا هستن و روزها همش به فکراین هستیم که چهکار کنیمچه راهی پیش بگیریم سریعترعادت کنی، کمتر گریه کنی و اذیت بشی، به این فکر میکنم که بعد از تهران چه برنامه ای واسه روزامون بریزم و... واما با تمام سختی هایش خواهد گذشت و عادت خواهی کرد. ١ سختی و روزهای سخت پایدر نمی ماند و با توکل به خدا و  صبوری و یافتن راه حل مناسب حل خواهد شد و به اتمام میرسد ٢ برای به دست آوردن چیزی  یا از دست دادن چیز مضری یا ترک یه صفت بد و نامطلوب از خو...
7 شهريور 1392

پارک ملت و پارک ارم

سلام قاصدک سبک بالم صبح خیلی دوست داشتیم بریم سری به بوتیک های مانتو و لباس و ... بزنیم آخه همه اجناس ٢٠_٣٠ و حتی ٥٠ درصد آف خورده بود ولی چون میدونستیم اگه بریم خیلی اذیت میشی و خرید درس حسابی هم نمیتونیم انجام بدیم قیدشو زدیم و جایی رو انتخاب کردیم که بهت خوش میگذره و در کنارت ما هم خوشحالیم. همونطور که از عنون پست بر میاد پرک ملت . تا چشت به آبشار فتاد گفتی :"آبشار" طاووس و کلاغ و کرکس و طوطی و مرغ و شتر مرغ و گوزن و بز و میمون و غاز و قو و...دیدی و خوشت و با صداشون آشنا شدی محل زندگیشونو دیدی و به بزها نون دادی همه بچه ها جمع بودن و همگی به حیوانات نون میددین ناگهان همه بزها به سمتمون دوان دوان آمدن بی اختیار شروع به هووووو...
7 شهريور 1392

خ سنایی و دربند

ساعت ٥ صبح بیدار شدی و گریه می می خوردی. ساعت ٧:٣٠ نیز بیدار شدی و می می خواسی ترجیح دادم بهت ندهم اما بی رمق بودی بابایی سشریع میبردت پایین تا روحیت عوض شه. رفتیم خیابون سنایی واست دو ست بلوزشلوار گرفتم خیلی نا آرومی می کردی و واسه پرو کردن شدیدا گریهمی کردی به زورهمین چیزا رو تونستم گیربیارم ساعت ١٢:٢٠ در راه برگشت خوابت برد ساعت ١٧ راهی دربند شدیم. ابتدا چای خوردیم عکس بهراهمون ادامه دادیم و ازفضا و هوا لذت بردیم به بهانه غذا دادن به پیشی خودتم خوردی عزیزم عاشق اینی که در گوشی صحبت کنی یا در گوشت صحبت کنند میدون تجریش که رسیدیم خوابت برد بیدرت کردم چون میخواستیم بریم امام زاده صالح (ع) عکس خیلی باص...
6 شهريور 1392