هجدهم
سلام سلام سلام
عزیزم دیشب نیمه های شب بود که بیدار شدی ونشستی و گریه کردی
آخرش اومدی رو بدنم و نازخوابت برد. صبح ساعت ٧ و اندی از خواب پریدم و رفتم صبحانه عدسی و ناهار ماهی پلو واست آماده کردم بعدش دوش گرفتم که دیدم بیدار شدی و اومدی در حمام. عدسی گذاشتم جلوت کمی خوردی و راهی مهد شدیم تو راه گریه که بابا امین بیاد، چون دیروز با بابا رفتیم فکر کردی هرروزبابا میتونه بیاد
تو مهد گذاشتمت ولی پیش خاله آتایی آروم نشدی و صدای گریت تا کوچه میومد. منم برگشتم و تا ساعت ١ و اندی با هم موندیم سفره پهن کردن در کنار بچه ها کمی ماهی با دست خوردی بقیه رو خودم بهت دادم
با خاله آتایی رفتی خونشون دلت تنگ اومده بود و همش میگفتی بریم خونه مامان جون نریم خونمون. در مجتمع گریه کردی که نمیام تو خونه و با من خداحافظی کردی خیلی راحت و رفتی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی