بی قراری های دیشب فنقلی
عزیزک مامان دیشب که سومین شب ورودت به این دنیای قشنگ بود از ساعت ٠٠:٤٠ دقیقه بامداد تا ساعت ٦ صبح خیلی گریه می کردی من ومامان جونت هم هر راهی رو روت امتحان می کردیم لباساتو عوض کردیم ،دعا برات خوندیم ، پستونک بهت دادیم که اصلا خوشت نیومد و...
هیچ فایده ای نداشت چون گرسنه بودی و همگی ناراحت بودیم که کاری از دستمون بر نمیاد
الهی مامان قربونت بره و دیگه گریه تو رو نبینههههههههههه
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی