فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

بهترین هدیه زندگی

شهر کتاب و پارک ساعی

دیشب ساعت ٥ می می خواستی طبق روال هر شب که نیمه شب پا میشی و می می میخوری بهت دادم چون تو هتل هستیم ان شاللله رسیدیم خونه شیر نصف شبم حذف میکنم  صبح سر میز صبحانه نخوردی عکس   نیمروتو برداشتم و رفتیم خیابون ولیعصرقدم زدیمو سرایستگاه اتوبوس بهت دادم بابایی اومد وراهی شهر کتاب شعبه میدان ونک خیابان ملاصدرا شدیم کتاب و سی دی و استیکر وپازل... واست گرفتم عکس پفیلا خوردی. عاشق پفیلا شدی بعدش رفتیم میوه فروشی که خیلی خوشت میاد و دوس داریمیوه برداری و ... عکس رسیدیم هتل خریدا رو گذاشتم دونه دونه بهت نشون دادم و آمادت کردم واسه خواب، خواب آلود شدی و نتونسستی بخوابی فتیمتو راهرو گردوندمت ساعت ١٥ لالا ...
5 شهريور 1392

سفر به تهران

سلام دخترم مایه افتخارم عزیزم ساعت ١١ با گریه شدید از خواب بیدار شدی و تقاضای می می داشتی. مانتو پوشیدم و شیر عسل برات برداشتم و رفتیمتو محوطه، پارسا بود و پیشی با دیدن اینها آروم شدی شیرتو خوردی و پارسا برای اولین بار اومد خونمون تا ساعت ١ خونمون موند و بعدش بابایی اومد و تا ساعت ١٥ که از خونه زدیم بیرون شدید بهانه گیری کردی و به زمین و زمان گیر میدادی دقیقا شدی مث روزهایی که مریض هستی. درکت میکنم واقعا سخت اه داری یه چیز آرامش بخش و دوست داشتنی رو از دست میدی. تو ماشین تا فرودگاه خوابیدی ساعت ١٧ سوار هواپیما که شدیم بیدار شدی،با هدیه ای که مهماندار بهت داد بازی کردی و از پذیرایت خوردی. ساعت ٢٠ راهی  پارک لاله شدیم ابتدا ...
4 شهريور 1392