سفر به تهران
سلام دخترم مایه افتخارم
عزیزم ساعت ١١ با گریه شدید از خواب بیدار شدی و تقاضای می می داشتی. مانتو پوشیدم و شیر عسل برات برداشتم و رفتیمتو محوطه، پارسا بود و پیشی با دیدن اینها آروم شدی شیرتو خوردی و پارسا برای اولین بار اومد خونمون تا ساعت ١ خونمون موند و بعدش بابایی اومد و تا ساعت ١٥ که از خونه زدیم بیرون شدید بهانه گیری کردی و به زمین و زمان گیر میدادی دقیقا شدی مث روزهایی که مریض هستی. درکت میکنم واقعا سخت اه داری یه چیز آرامش بخش و دوست داشتنی رو از دست میدی. تو ماشین تا فرودگاه خوابیدی ساعت ١٧ سوار هواپیما که شدیم بیدار شدی،با هدیه ای که مهماندار بهت داد بازی کردی و از پذیرایت خوردی.
ساعت ٢٠ راهی پارک لاله شدیم ابتدا خوشت نیمد ولی با دیدن شهر بازی و بچه ها شروع به بازی کردی و شام خوردیم
دایم میگفتی ماشینمون کجاس؟
عزیزم چون همیشه با ماشین خودمون اینوراونور میریم سوار تاکسی و اتوبوس و هواپیما برات عادی نبود.
با دایی رحمت صحبت کردی و بهش گفتی:"زندایی کجاس؟رقیه کجاس؟" فدات بشم که حواست به همه دور و بریات هست
و آخر کار گفتی:"مامان خوابم کن:
فدات بشم خیلی برام جالب بود حرفت
ساعت ٢٣:٣٠ تو بغلم گذاشتمت و اینقد راه رفتیم تا خوابت برد
عزیزم فک کنم امروز اولین روزی بود که در کنار خودم ظهر و شب تقریبا راحت بدون می می تونستم بخوابونمت هورررررررررررررا
چهارم شهریور ماه