شهر کتاب و پارک ساعی
دیشب ساعت ٥ می می خواستی طبق روال هر شب که نیمه شب پا میشی و می می میخوری بهت دادم چون تو هتل هستیم ان شاللله رسیدیم خونه شیر نصف شبم حذف میکنم
صبح سر میز صبحانه نخوردی
عکس نیمروتو برداشتم و رفتیم خیابون ولیعصرقدم زدیمو سرایستگاه اتوبوس بهت دادم بابایی اومد وراهی شهر کتاب شعبه میدان ونک خیابان ملاصدرا شدیم کتاب و سی دی و استیکر وپازل... واست گرفتم
عکس
پفیلا خوردی. عاشق پفیلا شدی
بعدش رفتیم میوه فروشی که خیلی خوشت میاد و دوس داریمیوه برداری و ...
عکس
رسیدیم هتل خریدا رو گذاشتم دونه دونه بهت نشون دادم و آمادت کردم واسه خواب، خواب آلود شدی و نتونسستی بخوابی فتیمتو راهرو گردوندمت ساعت ١٥ لالا کردی تقریبا یه رب طول کشید.
بعد ازظهر تو اتوبوس سیب زمینی خوردی و راهی پارک ساعی شدم. خیلی خوشم اومد چون زمینش کاملا ناهموار بوه و این پارک به سبک خاصی ساختن. از دیدن قاز و مرغابی و طاووس و طوطی و بوقلمون و ...
لذت بردی بعدش رفتیم مسجد بابایی گفت همراه بقیه گفتی الهم صل الله محمد و آل محمد و اجل، قل هوالله احد
البته منم از پشت پرده صدای صلوات دادنتو شنیدم عزیز دلم
شب تو هتل تولد بازی کردی . کمی گریه کردی و یه رب بعد خوابت برد.