فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره

بهترین هدیه زندگی

شبه 5 آذر

به نام خداوند مهربان سلام به دختر زیبایم صبح با خاله عاطفه رفتیم واست لباس سبز گرفتم آخه امشب اول محرم سال 1433 است و ما مطابق هر سال برا امام عزیزمان عزاداری می کنیم عصر بابایی و عمو امید رفتن نمایشگاه کتاب،ببین بابایی از حالا به فکر ته و برات کتاب میگیره  آخه شک نداره که دخترش به مامان، باباش میره و به مطالعه علاقه مند میشه اینها رو هم واسه مامانی گرفته، که بازم به شما مربوط میشه ...
5 آذر 1390

پیشرفت های نی نی گلم

سلام گلم از کارهای جدیدت واست بگم که روز به روز جذاب تر میشی و خودتو بیشتر تو دلمون جا میکنی خدا رو هزار با شکر خندهات نسبت به قبل خیلی بیشتر شده مروری به قبل که میکنم اوایل فقط اه اه(با کسره) میگفتی و بعدش تبدیل به غغغغ ،اغغ ،گگگ کوتاه و آروم شد ولی الان اغغغو و گگگ و... با صدای بلند تر میگی و با جیغ که همراه بشه دل آدمو میبره معمولا آواز خواندن دو بار در روز وقتی که بیدار و سرحال هستی اتفاق میافته اگه دست به لبت بزنیم بلندتر نغمه سرایی میکنی  دختر باهوشم 3 تا کتاب تقویت هوشتم چند روزه که شروع کردم بهت نشون میدم جالبه بدونی که بیشتر از هر اسباب بازی و جغجغی رنگی ای نگاه و سپس دنبال...
2 آذر 1390

دیدار نی نی فاطمه ونی نی آنیا

سلام بر ستاره پر فروغم  امروز رفتیم خانه مامان جون، آنیا (نوه ی دختر خاله مامان جون )هم اونجا بود. آنیا جون دو ماه از شما بزرگتره و حسابی خوش خنده و ملوس شده،شما هم طبق معمول با حیرت نگاه میکنی!!!!!!!! فاطمه، انیشتین کوچولوی مامان   ...
1 آذر 1390

دخترم

اگر روزي دشمن پيدا كردي، بدان در رسيدن به هدفت موفق بودي! اگر روزي تهديدت كردند، بدان در برابرت ناتوانند! اگر روزي خيانت ديدي، بدان قيمتت بالاست! اگر روزي تركت كردند، بدان با تو بودن لياقت مي خواهد ! دخترم همیشه با خدا باش که او دوستار توست.   ...
30 آبان 1390

ادامه دکتر رفتن

یا من اسمه دواء و ذکره شفاء نانازی ابتدا عکسی که قبل از دکتر رفتن، بابا امین ازت انداخت  واست میذارم اینم یکی دیگه از لباسهایی که بافته بودم مبارکت باشه نی نی جونم   نانازی آقای دکتر جواب آزمایشهاتو دید خدا رو شکر همه چیز خوب بود. راجع به اینکه زمان شیر خوردنت خیلی کمه با دکترت صحبت کردم گفت به جای ویتامین آ+د ایرانی باید 25 قطره مولتی ویتامین خارجی مصرف بشه که اشتها آوره بعدشم رفتیم خانه مامان فریده بیدار بودی و کلی براشون ذوق کردی  الهی همیشه سالم و سرحال باشی   ...
29 آبان 1390

واکسن دو ماهگی

بالاخره روز واکسن رسید امروز صبح ابتدا ١٠ قطره استامینوفن بهت دادم بعد راهی بهداری شدیم تو راه خیلی حالم بد بود استرس شدیدی داشتم همش دعا میکردم که خیلی اذیت نشی و راحت باشه تا رسیدیم ابتدا قد و وزن شدی که الحمدلله نمودار رشدت نرمال بود بعدش قطره فلج اطفال خوردی سپس من و بابایی پاهاتو نگه داشتیم خانم پرستار بی رحمانه سرنگ را تا ته تو رونت فرو کرد گریت تا آسمون رفت منم اونجا بود که بغضم ترکید نتونستم خودمو کنترل کنم  وای چه سخت بود هنوز اولی تمام نشده بود که گفت بعدی آخه هم واکسن سه گانه هم  هپاتيت B داشتی .الهی بمیرم مجبور بودیم چون ديفتري، كزاز، سياه سرفه بیماریهای خطرناکی هستند. رسدیم خانه تا پ...
28 آبان 1390