واکسن دو ماهگی
بالاخره روز واکسن رسید
امروز صبح ابتدا ١٠ قطره استامینوفن بهت دادم بعد راهی بهداری شدیم تو راه خیلی حالم بد بود استرس شدیدی داشتم همش دعا میکردم که خیلی اذیت نشی و راحت باشه تا رسیدیم ابتدا قد و وزن شدی که الحمدلله نمودار رشدت نرمال بود بعدش قطره فلج اطفال خوردی سپس من و بابایی پاهاتو نگه داشتیم خانم پرستار بی رحمانه سرنگ را تا ته تو رونت فرو کرد گریت تا آسمون رفت منم اونجا بود که بغضم ترکید نتونستم خودمو کنترل کنم وای چه سخت بود هنوز اولی تمام نشده بود که گفت بعدی آخه هم واکسن سه گانه هم هپاتيت B داشتی .الهی بمیرم مجبور بودیم چون ديفتري، كزاز، سياه سرفه بیماریهای خطرناکی هستند. رسدیم خانه تا پاهاتو تکون میدادی دردت میگرفت و گریه میکردی منم پاهاتو ثابت نگه میداشتم تا دردت نگیره همش تو بغلمون بودی هر ٤ ساعت ١١ قطره استامینوفن بهت میدادم و دایم دمای بدنتو اندازه میگرفتم
شبی خیلی دلم گرفته بود چون امروز برام اغو نکرده بودی همین تور که کنارت نشسته بودم و بغض گلومو گرفته بود به ناگاه برام غغ کردی خیلی خوشحال شدم از خوشحالی اشک تو چشام موج زد مرسی عزیزم که به فکر مامانی هستی میدونی که من وقتی خوشحالم که شما رو سر حال ببینم
شب مامانجون و باباجون و خاله عاطفه اومدن دیدنت، مامان فریده هم که مثل همیشه برات دعا میکنه که سلامت باشی بابایی هم امروز و فردا رو مرخصی گرفت که کنارت باشه
این عکسا رو قبل از رفتن در حالی که داشتی با لبات حباب درست می کردی ازت انداختم