فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره

بهترین هدیه زندگی

خاطرات اولین مسافرت

1390/12/2 22:13
نویسنده : مامان
942 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به دختر خوشگلم و همه دوستان خوبم

با تاخیر چند روزه اومدم تا برات از خاطرات سفر بگم بالاخره بعد از 15 ماه  دوباره مسافرتمون شروع شد تو این چند ماه که نتونستیم جایی بریم  به خودمون امید می دادیم که چنین روزی میرسه و...

اولین مسافرتت بود و من نگران بودم که نا آروم باشی و گریه کنی و ...

جونم برات بگه که عمه مهربونت پذیرای ما بود و اولین مسافرتتو تبدیل به یه سفر به یادموندنی کرد بر خلاف تصورم از خونه بهتر و منظم تر میخوابیدی هم ظهر و هم دم غروب میخوابیدی از نق،نق خبری نبود

دختر عمت، رونا که نمی دونست برات چی کار کنه از دیدنت خیلی خوشحال بود پنج شنبه روز تولد شش ماهگیت ساعت ١٥ رسیدیم و رونا دونه دونه تمام عروسک ها و اسباب بازیهاشو واست آورد، برات شعر خوند و خلاصه همین طور بهت ابراز محبت میکرد

شما لوس لوسک مامان که دیگه نمی خواد بگی چقد خودتو شیرین میکردی لبخند از رو لبت برداشته نمی شد مخصوصا به شوهر عمه....

و اما شوهر عمه

یه روز همین جور که رونایی داشت باهات حرف میزد متوجه شدیم که داره بهت یاد میده که بگی

شو  هر  عم  ه

من و عمه مینا که از خنده روده بر شده بودیم ولی به کارش مداومت میکرد و کارش به آموزش کلمه "مادره مادر بزرگه شوهر عمه" رسیده بود

البته ناگفته نمونه که شما هم به طور عجیب و باور نکردنی زبون باز کرده بودی وقتی گرسنه می شدی میگفتی" ام، اما،مم(م اول با فتحه)، با و ..."  و کلمه های مشابه من و بابایی که حیرت زده شده بودیم

البته از قبل از عمه جون مینا و رونا قول گرفته بودم که به شرطی میام که دخترمو نخورن

ولی کو گوش شنوا تصمیم گرفتیم تا به استخونت نرسیدن برگردیم

چون میدونستم که بقیه هم اینجا منتظرن برگردی بقیتو بخورن

آخه من نمیدونم نیم وجبی کجا این چیزا رو درک میکنه که تا رونا از مدرسه میومد یا عمه و عمو امین (شوهر عمه) از سر کار میومدن با دیدنشون ذوق میکرد و خستگیو از تنشون در میکرد

یه شب که عمه جون داشت باهات بازی میکرد و صدای khor khor در میاورد شماهم با صدای بلند برای اولین بار قهقهقه میخندیدی منم پریدم گوشیمو آوردم و صداتو ضبط کردم

الهی فدای جیگرم بشم، باباامین به خاطر دخملش خیلی با احتیاط و با سرعت کم رانندگی میکرد و کریرتو به صندلی ماشین فیکس کرده بود و تو مسیر رفت راحت تو کریرت خوابیدی و کمربندشم بستم این جوری خیالم راحت بود

همه جوره مسافرت بهت ساخته بود خوشکی پوست صورتت کاملا خوب شد ولی متاسفانه تو راه برگشتن تا به فیروز آباد رسیدیم دوباره نمایان شد

عزیزم روز جمعه بعد از ناهار رفتیم عسلویه. دریا طوفانی بود ولی خدا رو شکر هوا سرد نبود که اذیت شی بعد از اینکه عکسهامونو گرفتیم راحت خوابیدی و تو بازار عسلویه هم از دیدن مغازه های رنگارنگ به حرف اومدی و "با" "مم" میگفتی ولی آخرش دیگه زدی به سیم آخرو گرسنت شده بود منم نفهمیدم چه جوری خودمو به ماشین رسوندم

عمه مینا میگفت "وقتی این صحنه رو دیدم که چه جور داری میدوی که بهش می می بدی اشک تو چشام جمع شده بود و حس مادرانتو کاملا درک میکردم و ..."

فدات بشم دندونتم که امانتو بریده بود و آخرکاری فقط دوست داشتی گاز بزنی منم انگشتمو تو دستکش کردم و اجازه دادم دردتو بریزی بیرون

 

دخترم رونا خیلی هنرمنده با این سن کمش خیلی اثر های جالبی خلق کرده

 

دخترگلم عکس هات خیلی زیاد بود چندتا از بهترینهاشو گذاشتم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

سحرمامان آمیتیس
13 اسفند 90 2:00
سلام عزززیزم چقدرناناز شده فاطمه جون انشالله همیشه به مسافرت وگردش حسابی بهش خوش گذشته ها حوشگله خاله
مامان سانای
21 اسفند 90 15:17
همیشه به گردش