فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره

بهترین هدیه زندگی

مراسم عروسی یاسوج

1391/6/10 18:29
نویسنده : مامان
654 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیزم ببخشید امروز دهم اردیبهشت سال ٩٢ موفق شدم این پستو تکمیل کنم. به خاطر تاخیر طولانی پوزش میخوام

روز نهم شهریور ماه به همراه همکار بابایی راهی یاسوج شدیم و ناهار رو قبل از آبشار میل کردیم (چون آبشار بینهایت شلوغ بود و ظرفیت تکمیل بود) این عکسم همون جا ازت انداختم. اینجایی هم که نشستیم کمتر از آبشار نبود و خیلی زیبا بود

ادامه مطلب شما رو به دیدن مابقی عکسهای زیبای فاطمه گلی دعوت میکنه

عروسکم این عکس فک کنم مربوط به وقتی اه که داشتیم پیچ و خم ها رو طی میکردیم تا به یاسوج برسیم و شما لالا تشریف داشتین

بعد از آماده شدن و حرکت به سمت عروسی همکار بابایی، که از طایفه لر بودند

دو دوست نشسته روی صندلی در عروسی منتظر برای پذیرایی

این عکس مربوط به آخر عروسیه که دیگه خسته شده بودی و رفتنو به موندن ترجیح دادیم

این عکسها هم مربوط به بلواری تو شهر میشه که نشستیم و به خوردن صبحانه پرداختیم

روز دهم شهریور ماه

 

 

 ما راه برگشتمونو از جاده کاکان به پیشنهاد دوست خوبم لیلا جون انتخاب کردیم و از دیدن صحنه های بی نظیر اونجا لذت بردیم. مناظر زیبا در ادامه راهمون بسیار بود.

اصلا سرحال نبودی و کسل بودی و زودسوار ماشین شدیم

اینجا رستوران در روستای کومهر اه که پیاده شدیم بریم ناهار ولی چون خیلی گرما زده شده بودیم از صرف ناهار منصرف شدیم و رفتیم پایین تر بستنی خوردیم و دل و جیگر خنک کردیم.

البته تو راه وارد جاده فرعی آبشار مارگون شدیم ولی چون فوق العاده شلوغ بود مجبور شدیم برگردیم و قید آبشارم زدیم.

خلاصه سفره دو روزه خوبی داشتیم و خیلی خوش گذشت.

خاطره ای که تو ذهنم مونده اینه که موقع شام که شد و خبر دادن بفرمایید شام، همه خانوم ها به سمت سالن شام هجوم آوردن و همه صندلی ها رو به این ور واون ور پرت میکردن و همدیگرو هل میدادن تا سریعتر به هدف برسن. صحنه زیبا و کم نظیری بود، که ممکنه هیچوقت دیگه تو هیچ عروسی ای نبینیم

یاد گرفتی مثلشون دستتو بالا سرت به حالت دستمال تکون دادن، تکون میدادی 

بعد از اینکه موزیک از حالت لری خارج شد شما هم شروع به رقصیدن و تکون دادن خودت کردی. 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)