گریه شدید
به سمت شیراز حرکت کردیم، دایی و آباجی با ما اومدن چون مراسم عقد خاله فاطی در پیش بود. شب ساعت 1:40 بینهایت گریه کردی. خیلی شدید هر چی تو پتو تابت دادیم فایده نداشت. با خالجان بردیمت بیرون تو ماشینی دور زدیم تا خوابت برد وای که چقد بد بود و گریت وحشتناک بود، از شدت خستگی و خواب گریه میکردی تا سوار ماشین شدیم زودی خوابت برد
بازم خدارو شکر که خدا این راهو پیش پامون گذاشت
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی