11
سلام دختر زیبایم که تنها چیزی که این روزها اذیتمون میکنه تنهایت تو خونس
خوشگلم صبح ساعت 7 و خوردی از خواب بیدار شدی و چن روز مصمم تر بهت میگم حالا به همه عروسک هات سلام صبح بخیر بگو و قبلا چون سرحال پانمیشدی این کارو نمیکردی ولی الان خدا رو شکر بهشون میگی:"سلام صبح بخیر"
صبحانه نیمرو و بعدشم عسل با موم که بهت میگم آدامس عسلی بخور خداروشکر میخوری بعدش گریه شدید و بهانه که بابایی بیادش. منم صبر و گاهی سکوت و گاهی هم لب به سخن باز میکنم و سریع آماده میشم و میریم تو محوطه اونجا بادیدن گربه یا... زودتر ساکت میشی. رفتیم مهسا خانوم که امسال پیش دبستانی اه رو صدا کردیم اومد پیشت و تو محوطه دوچرخه تو بردم و بلز بازی کردین و بعدش خاله فاطی اومد پیشت و گویا با مهسا جون راهیباغچه شدین و خاک بازی و باگریه شدید وارد خونه شدی امروز نوبت حمامت بود به بهانه شستن ظروف اسباب بازیت راهی حمام شدیم دوست داری ساعت ها آب بازی کنی ولی آب روت نریزم آخه مگه میشه
به هر طریقی بود از ترفندستان کمک گرفتم و حمام کردیم ولی بیرون دوبارهگریت شدت گرفت و گفتی بغل و راه برو فهمیدم که خوابتگرفته
گفتم بریم تو اتاقت بخوابیواست موفرفریبابا بخونم
گفتی آره
اولین صفحه کتابو که خوندم دیدم چشات بسته شد و به خواب عمیق رفتی بمیرمالهی چن لقمه ای بیشتر ناهار نخوردی
ساعت ١٣ تا ١٤ به خواب عمیقرفتی و تلافی این مدت که ظهرا نمیخوابیدی رو در آوردی عزیزم
بعدش بابایی از سفر سه روزه تهران آمد و باهم رفتین خونه مامان فریده
از اونجا بهم تماس گرفتی وای چقد با شنیدن صدات از پشت تلفن خوشحال شدم به ندرتبرام این شرایط پیش میاد چون همیشه با هم هستیم
این روزا خیلی با شروع پاییز و آغاز فصل تحصیل و درس و مشق خیلی دلگیره و آدم هوایی میشه که... اما مگه با وجود بچه کوچیک میشه دس به کاری زد؟!؟؟؟؟؟؟؟!!!!!
یازدهم مهر ماه 92