فاطمه خانمم،عمه مهربونت دلش طاقت نیاورد و پنج شنبه ،جمعه آمدن شیراز تا دخملکه داداششو ببینه اینم یک عکس نازت تو بغل رونا دختر باهوش و زرنگ عمه ات که امسال کلاس دومیه ...
عزیزم امروز ساعت 8:40 الی 8:55 گذاشتیمت کنار پنجره تا حمام افتاب بگیری هر روزم همین کارو تکرار میکنم تا بدنت خوشگلت ویتانمین د جذب کنه. دخترک باهوشم بعد از ظهر با بابایی گذاشتیمت توی تخت خودت و عروسک گردونتو روشن کردیم تا وقتی آهنگ میزد آروم خوابیده بودی و گوش میدادی وقتی تموم میشد حسابی دست و پا میزدی ...
فاطمه جونم روز پنج شنبه٣١/٦/ک١٣٩٠که 72 ساعت از تولدت گذشته بود با مامان جون و بابا امین رفتی درمانگاه فاطمه الزهرا و از کف پای راست کوچولوی نازت چند قطره خون گرفتن برای آزمایشهای فاویسم،گالاکتوزومی،پی.کی.یو،کم کاریمادرزادی تیروئید، ساعت 18:00 نوبت دکتر اطفال داشتی با هم رفتیم مطب خدارا شکر اقای دکتر گفت زردیت کمه ...
عزیزک مامان دیشب که سومین شب ورودت به این دنیای قشنگ بود از ساعت ٠٠:٤٠ دقیقه بامداد تا ساعت ٦ صبح خیلی گریه می کردی من ومامان جونت هم هر راهی رو روت امتحان می کردیم لباساتو عوض کردیم ،دعا برات خوندیم ، پستونک بهت دادیم که اصلا خوشت نیومد و... هیچ فایده ای نداشت چون گرسنه بودی و همگی ناراحت بودیم که کاری از دستمون بر نمیاد الهی مامان قربونت بره و دیگه گریه تو رو نبینههههههههههه ...
عزیزم،دختر نازم دیروز دومین روز زندگیت ساعت ١٥:٠٠با بابا امین و مامان جون و خاله عاطفه بدون مامانی(مستقلی) رفتی اولین واکسن ب ث ژ رو زدی.منم تو خونه همش راه میرفتم و نگرانت بودم تا زود برگردی،بابایی گفت که خیلی دختر خوبی بودی اینم اولین عکسی که قبل از رفتنت با بابا امین با هم گرفتید ...