فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

بهترین هدیه زندگی

عید غدیر خم، پارک، کاردستی زنبور

سلام عیدتون مبارک دخملی دیشب ساعت تقریبا ٤ نیمه شب بود پاشدی و گریه و نخوابیدی گفتی:کاکایو(منظورت کاکایویی بود که قبل از خواب دستت گرفتی و به رختخواب بردی) بهت دادم گفتی: دیگش و خلاصه گریه و ٦٠ بار فقط گفتی: بریم مبل بخوابیم  میرفتیم دوباره میگفتی: بریم اتاق بخوابیم و دوباره ازاول، رو دستات بخوابم، دندونم درده، مسواک میخوام، گشنمه بالاخره ساعت ٦ کاکایو تک تک خوردی بعدش بهت آب دادم که دندونات خراب نشه و گفتی: بلند شو، نخوابیم و رفتیم هال راضیت کردم اونجا بخوابیم ساعت ٦:٣٠ خوابیدیم. با بابایی و دوچرخه رفتین محوطه نیمرو خوردین، من ناهار آماده کردم رفتیم پارک معلم خوردیم خیلی خلوت بود، دوچرخه سواری کردی و از...
2 آبان 1392

شب نشینی خانوادگی

رابطه بین من و تو مثل هوا و نفسه، خودت میدونی نباشی چی میشم عزیزم دوستت دارم سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام دلم تنگه واسه نوزادیت، الان عکسهای نوزادی تو تو فیس بوک دیدم وای چقد ریزه میزه بودی چقد تلاش کردم من و بابایی البته، با هم تا به امروز رسیدی. چقد کارهای منزل مانع بازی 24 ساعته من و تو میشه، هر چی از زیرشون در میرم بازم میان دامنگیرم میشن صبحانه شیر موز عسلی خوردیم.ناهار آماده کردم و راهی محوطه شدیم چون حوصلت سر رفته بود چشمم روشن شد به سرسره بازی ات به سبک جدید، که بدون دمپایی از پایینه سرسره میرفتی بالا و بعد خوابیده به پشت، پایین میآمدی. تماشایی بود، این رفتارها رو از سایر فسقلی ها دیدی و ...
1 آبان 1392

کنفرانس عزت نفس

با پیامکی سخن آغاز میکنم مهر پایان است نکند مهر تو با تقویم است نه... من زتقویم دلت با خبرم همه ماهش مهر است همه روزش احساس زنده باشی ای دوست عزتت افسون باد تقدیم به همه اونایی که لایق واژه "دوست" میباشند ٣٠..........................................مهر سلام دختر پر مهرم، عزیزم صبح حول و حوش ساعت ٧:٣٠ بود که خواب و بیدار بودی منو با مانتو و خوش تیپ دیدی و گفتی: کجا میخوای بری؟ _اداره بابایی امروز کنفرانسه، با هم میریم و... خوابت پرید و بیدار شدی و دست ورویی شستی و ... _ شیرکاکاییو میخوری؟ _ نه نمیخورم، بابایی بیاد ساعت ٨ بابایی اومد دنبالمون رفتیم در واقع بابایی تو راهرو بیرون ...
30 مهر 1392

خرید اسباب بازی و کتاب سری هزارم

سلام صبح زود چلو خورش سبزی پختم و با خاله فاطی(همراه همیشگی مون) راهی ملاصدرا شدیم(معمولا برای خرید های جزیی دوست دارم همرام باشی و از اون دسته مامانایی نیستم که چپ و راست بچه هاشونو به این و اون میسپارن) و به نیت ست پزشکی، گیرم هم نیامد در عوض اسباب بازی ماهیگیری چوبی( که قبلا از خاله سلیمه تعریفش شنیده بودم) و چکشی چهار رنگ واست گرفتم همچنین قیچی به قول خودت مخصوص بی بی، کتاب و... عکسشون هست هرسه تایی با هم میل کردیم جاتون خالی عالی شده بود و از دوتا اسباب بازیهات خوشت اومد و باهاشون سرگرم بازی شدی دوشنبه 29 مهر ماه ...
29 مهر 1392

اولین خمیر دندون دخملک

سلام بر دختره یکدونه ام دردانه ام تنها فرزندم و کودکم و همه وجودم عزیزم صبح پاشدی نیمرو نخوردی و گفتی مهسا بیاد رفتیم دنبال مهسا و تو محوطه نیمرو خوردی  تا ساعت ١١:٣٠ پیشت موند با هم بازی کردین وقتهایی که مهسا حوصلش سرمیرفت میاومدم سی دی your baby can readاستون گذاشتم و سه تایی head &shoulder کار کردیم یبارشم با ماست و رنگخوراکی سبز واستون رنگ سبز آماده کردم و گفتم کهرنگ شلوار مهساس(مهسا گفت خاله روزبعد شلوار صورتی میپوشم رنگ صورتی دس کن) همچنان رنگ سبزو برات تکرار میکردم و دوبرگه آچار و نقاشی کشیدین خیلی خوشتون آمد و استقبال کردین یبارشم ماژیک بهتوندادم و نقاشی کشیدین عزیزم نقاشیت به صورت خطوط ...
21 مهر 1392

چن نکته

چن روزه که مجدا رژ لب ها را به دراور برگردوندم. قبلا گفته بودم به علت تقاضای مداومت مجبور به انتقالشون به جای دور از دیدت شده بودم. ضمن اینکه برات توضیح دادم که خانوما رژ لب میزنن و یادش بخیر قدیمترا  تو هم میگفتی:خانوما رو لب میزنن. هر چند بسیار مخالفم که در این سنین اصلا نیازی نیست با این وسایل آشنا بشی و نام و کاربردشون را بدانی. ذهنتو باید درگیر بازی و اسباب بازی باشه این روزا معنی حرفامونو بهتر از قبل درک میکنی: کلمه پول بکار میبری و دزد(هر چند مطمینم معنی واقعی اش رو نمیدونی) و... و باید مصمم تر از قبل از جمع های بزرگتر ها و بحث هاشون جدات کنم اصلا دوست ندارم تو این سن ذهنت به این سمت ها بره حتی یه ذره بایدشاد باشی ...
19 مهر 1392