شب نشینی خانوادگی
رابطه بین من و تو مثل هوا و نفسه، خودت میدونی نباشی چی میشم
عزیزم دوستت دارم
سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
دلم تنگه واسه نوزادیت، الان عکسهای نوزادی تو تو فیس بوک دیدم وای چقد ریزه میزه بودی چقد تلاش کردم من و بابایی البته، با هم تا به امروز رسیدی. چقد کارهای منزل مانع بازی 24 ساعته من و تو میشه، هر چی از زیرشون در میرم بازم میان دامنگیرم میشن
صبحانه شیر موز عسلی خوردیم.ناهار آماده کردم و راهی محوطه شدیم چون حوصلت سر رفته بود
چشمم روشن شد به سرسره بازی ات به سبک جدید، که بدون دمپایی از پایینه سرسره میرفتی بالا و بعد خوابیده به پشت، پایین میآمدی.
تماشایی بود، این رفتارها رو از سایر فسقلی ها دیدی و آموختی
منمشدم.
ناهار با حضور خاله فاطمه جون آش رشته خوردیم خدا رو شکر کاسه دس گرفتی و خوردی( ناگفته نمونه از صبح برات از آش رشته گفتم و دوس داریم نخود داره و...) وبعد از غذا با تمام خستگی هام به خاله جون سپردمت و راهی نظافت آشپزخانه شدم.
شام سمبوسه با نون آماده پیراشکی درست کردم عالی شد. کمی خوردی اینجور نبود که خودت دس کنی برداری و منو خوشحال کنی. و شاد از حضور مهمان ها (دو خاله با شوهراشون و دایی محمد)، می رفتی تو اتاقت اسباب بازی میاوردی و خودنمایی و پارسال بهار دسته جمعی...(شعر معروف دایی رحمت) خوندی و آخر کار حسابی خسته بودی و سریع خوابت برد. منم رفتم کمی دس به قلم شدم و مغزمو خالی کردم.
شبهای پاییز و زمستان فقط باید دور هم بشینیم و بخندیم و خوش باشیم و از طولانی بودنش لذت ببریم ان شالله
یکم آبان