فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 18 روز سن داره

بهترین هدیه زندگی

خاطرات اولین جمعه

عزیزم امروز ساعت 8:40 الی 8:55 گذاشتیمت کنار پنجره تا حمام افتاب بگیری هر روزم همین کارو تکرار میکنم تا بدنت خوشگلت ویتانمین د جذب کنه. دخترک باهوشم بعد از ظهر با بابایی گذاشتیمت توی تخت خودت و عروسک گردونتو روشن کردیم تا وقتی آهنگ میزد آروم خوابیده بودی و گوش میدادی وقتی تموم میشد حسابی دست و پا میزدی   ...
1 مهر 1390

ازمایش غربال گری

فاطمه جونم روز پنج شنبه٣١/٦/ک١٣٩٠که 72 ساعت از تولدت گذشته بود با مامان جون و بابا امین رفتی درمانگاه فاطمه الزهرا و از کف پای راست کوچولوی نازت چند قطره خون گرفتن برای آزمایشهای فاویسم،گالاکتوزومی،پی.کی.یو،کم کاریمادرزادی تیروئید، ساعت 18:00 نوبت دکتر اطفال داشتی با هم رفتیم مطب خدارا شکر اقای دکتر گفت زردیت کمه ...
31 شهريور 1390

بی قراری های دیشب فنقلی

عزیزک مامان دیشب که سومین شب ورودت به این دنیای قشنگ بود از ساعت ٠٠:٤٠ دقیقه بامداد تا ساعت ٦ صبح خیلی گریه  می کردی من ومامان جونت هم هر راهی رو روت امتحان می کردیم لباساتو عوض کردیم ،دعا برات خوندیم ، پستونک بهت دادیم که اصلا خوشت نیومد و... هیچ فایده ای نداشت چون گرسنه بودی و همگی ناراحت بودیم که کاری از دستمون بر نمیاد الهی مامان قربونت بره و دیگه گریه تو رو نبینههههههههههه ...
30 شهريور 1390

واکسن فاطمه جون

عزیزم،دختر نازم دیروز دومین روز زندگیت ساعت ١٥:٠٠با بابا امین و مامان جون و خاله عاطفه بدون مامانی(مستقلی) رفتی اولین واکسن ب ث ژ رو زدی.منم تو خونه همش راه میرفتم و نگرانت بودم تا زود برگردی،بابایی گفت که خیلی دختر خوبی بودی اینم اولین عکسی که قبل از رفتنت با بابا امین با هم گرفتید ...
30 شهريور 1390