فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره

بهترین هدیه زندگی

جوجوی 160 روزه

1390/12/5 14:33
نویسنده : مامان
811 بازدید
اشتراک گذاری

سلام  روشنایی بخش خانه

گلم از دیروز با نام خدا غذای کمکیتو شروع کردم

تصمیم گرفتم سه روز اول هر بار یک قاشق لعاب برنج (آب برنج پس از اینکه حسابی پخته شد) بهت بدم تا با مزه آن آشنا بشی

میخواستم در آخر شش ماهگی غذاتو شروع کنم ولی از اونجایی که تو مسافرت خیلی به غذاها واکنش نشون میدادی طاقت نیوردم

دیگه دلمون نمیومد جلوت غذا بخوریم  چون با هیجان نگاه میکردی و نمیتونستی بخوری برامون سخت بود تو سفر یه شب داشتم سالاد بهت نشون میدادم که دهنتو باز کردی خیلی دلم سوخت شاممو رها کردم و رفتم بهت می می دادم ببخش مامانی فقط میخواستم رنگ قشنگ غذاها رو بهت نشون بدم ان شالله به موقع بهترین غذاها رو واست آماده میکنم و بهت میدم

دیروز نوبت آتلیه داشتی پس از اینکه ساعت ١٨ از خواب بیدار شدی آماده شدیم و رفتیم تند تند لباسهاتو عوض میکردم عکاست گفت مزون لباس راه انداختید من و بابایی و خاله عاطفه و عکاس و دستیارش همگی تلاش میکردیم که بخندی و الهی شکر اذیت نشدی و لی اینقد خسته شدی که ساعت ٢٠ تا سوار ماشین شدیم سریع خوابت برد

امروز گل گوشتو در آوردم و گوشواره طلاتو تو گوشت کردم چون  چهار هفته گذشته و تو این مدت دوبار صبح که از خواب پاشدم دیدم گوشت خالیه تا نگو اینقد ورجه ورجه کردی که گوشواره رو از جا کندی و من باید میگشتم و به سختی تو گوشت می کردم و تو هم گریه...

یکبار تو مسافرت این اتفاق افتاد که با زحمت فراون گل گوشتو پیدا کردم

فدای اون پاهای نازت برم که امروز در پنج ماه و هشت روزگی دیدم داری انگشتای پاتو میخوری اینقد زیبا پاهاتو تو دستات می گیری و بهشون نگاه میکنی در واقع با این کارت پاهاتم خوب دیدی و لمس کردی 

عزیزم با تو  زمان بی نهایت زود میگذره چند روز بیشتر تا شروع سال جدید نمونده منم کارهای زیادی دارم از دیروز کارهای خونه تکونی شروع کردم یادش بخیر پارسال خاله فاطمه و خاله عاطفه و بابابیی زحمت کشیدند  و کارهارو انجام دادن چون شما تو شکمم بودی و انجام کارها برام ضرر داشت ای کاش روزها کند تر جلو برن تا بتونم بیشتر از این لحظات زیبای کودکیت لذت ببرم و ببویمت و پوست نرم و لطیفتو بیشتر لمس کنم

جمعه ٥/١٢/١٣٩٠

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان علی
8 اسفند 90 22:52
منم دو روزه دارم به علی لعاب برنج میدم ولی روی خوش نشون نداد منم اصرار نکردم. فردا میخوام فرنی رو شروع کنم . ان شالله که فاطمه دخمل گل و خوش خوراکیه . مامانش هم غذاهای سالم و خوشمزه و مقوی واسش درست می کنه. من که تو این مدت مردم بسکه خودخوری کردم در برابر نگاههای ملتمسانه علی. دلم می خواست اینقدر قانونمند نبودم ولی این دیسیپلین رو من از فامیل مادریم به ارث بردم کاریشم نمیشه کرد ژنتیکیه

ای وای که منم همین مشکلو دارم ولی من از کسی به ارث نبردم شاید اثرات ریاضیه که قانونمندمون کرده؟