آخرین روز از ماه مبارک سال 92
سلام شیرین زبونم
عزیزم بابایی امروز تصمیم داشت بره سره کار، و از اونجایی که دیروز روز سخت و پر گریه ای رو با هم گذروندیم و دیشبم ساعت دو بامداد به خواب رفتی منم تصمیم گرفتم که تو خواب بغلت کنم و بریم خونه خاله زهرا تا هم تا دیر موقع نخوابی و همچنین تنوعی باشه و با خاله زهرا بازی کنی و... هر چند که تغییر خونشون هنوزبرات جا نیفتاده و خیلی خوشت نمیاد ولی تا ساعت ١٥ که بابایی اومد دنبالمون آخراش دیگه با خاله زهرا بازی میکردی و بعدش اومدیم خونه لالا کردی تا ساعت ١٨
:٣٠. جیگر برات کباب کردم و گذاشتم جلوت و از بابایی خواهش کردم که بخور اینجوری بخور و... نکنه بزارهخ خودت راحت هر جور دوس داری بخوری
الانم با بایی رفتین بیرون که قبل از افطار چرخی بزنین خوش بگذره گلم
دختر عزیزم امشبم باهم آخرین آب جوش و آب لیمو این ماه مبارکو میخوریم ان شالله سال آینده یکسال بزرگتری و درک بیشتر و بهتری از این ماه مبارک خواهی داشت