فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 17 روز سن داره

بهترین هدیه زندگی

خونه مامان جون

1392/5/15 16:05
نویسنده : مامان
364 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عروسک قشنگ من

صبح به نوید اینکه میخوایم بریم خونه مامان جون از رختخواب جدات میکنم و از کسلی درت میارم و گرنه ازخواب بیدار میشی ولی بی رمق و گریان و...

عسیسم صبح از خواب پاشدی و پنیر مثلثی و نون گذاشتم جلوت و شیر با اندازه گنجشک خودی. نصف لیوان شیرو تو لیوان کاغذیریختم و رفتیم دم در بهت دادمش و راهی خونه مامان جونشدیم . عاشق اینی که پول بدی به راننده. همیشه بعد از پیاده شدن ازت میپرسم خونه مامان جون از کدوم وره؟ اشاره میکنی به سمت خونشون

چن شب پیش تو ماشین به بابایی میگفتی:"بابایی از سمت راست برو" صد البته راست و چپو هنوز تشخیصنمیدی فقطمیدونی که مسیره میگی:"بابایی تند نرو(چون معمولا عقب سر پا میایستی و این ور اون ور میشی، البته خیالت راحت باشه هنوز من عقب کنارت هستم)

خونه ممن جون ابتدا میری سراغ همه اهالی منزل و دونه دونه بیدارشون میکنی.کمی نخود واست آوردم و خودت نخوردی و لیز دستم کمی خوردی و آخرش گفتی نوچ نوچ یعنی نمیخوام.

نوچ نوچ پاسخی اه که اخیرا یاد گرفتی و به جای نه سرتو میندزی بالا و بکار میبری از کی؟ و کی؟ و کجاشو؟ من نمیدونم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

. عصری واست دو تا بال مرغ آوردم و گذاشتم جلوت تکه تکه کردی و له کردی و خولدی. مهمانا اعم از عمه زهرا و عبدالرضا تپلو شیطون  و عاشق گوشی رسیدن. خدا رو شکر در حضورشون بهت خوش گذشت ولی سر سفره لب به هیچ غذایی نزدی و ساعت تقریبا ١١ بود که دیدیم نا آرومی یادم افتاد که غذا نخوردیو گرسنه ای. غذاتو برداشتم و به اتفاق سارا و عبدارضا رفتیم تو حیاط و بهت دادم. مدام میگفتی:"صدا ندین ننه(همسایه مامان جون زن مهربان و دلسوزیه) خوابه. خلاصه با شکلک و ادا خوردی. از اینکه خودت یا بقیه شاخ بزارن وادا اصول دربیارن و زبون در بیارن و یا بدنشونو کج و ماوج کنن خوشت میاد.

آخر شب بابایی واست شیر خرما داد که خوشت نیمد و کمی خوردی بعدش من ازش خوردم دیدم خیلی بد مزس گفتم حق داشته بنده خد نخوره تا نگو فاسد بوده یا هر چی قابل خوردن نبود جالب اینجا بود که بابایی اصرار میکرد دخترم بخورمنم متذر میشدم لابد میلش نیست. خدا رحم کرد نخوردی.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)