ماجراهای فاطمه کوچولو و عروسکاش
سلام
دخترم هرکاری که داریم عروسکتم باید کنارمون باشه. امروز عروسکتو بردم حمام و دوتاتونو حمام دادم تا خوشت بیاد. دخترم امروز ناگهان تصمیم میگرفتی پاشی سرپا،بلند میشدی در حالی که پاهاتم باز میزاشتی برا کنترل خودت دقایقی می ایستادی و بعدش تالاپ میخوردی زمین من و باباجون و مامان جون برت دس و هورا میکشیدیم
بعدازظهر رفتم انجمن اولیا و مربیان مدرسه دایی محمد، خیلی فکر کردم و تاسف خوردم وقتی وضعیت آموزش و پرورشمونو دیدم که همانند سالها پیش هیچ رشدی نکردی و همچنان در فقر مالی و ...دستو پنجه میزنه و با خودم فکر کردم چطورباید دخترمو بسپارم به دست این چنین سیستمی درحالی که اکنون اینقدر برای ثانیه ثانیه هاش برنامه ریزی دارم ...
پس از اون، من و بابایی رفتیم آتلیه برای تایید عکسات، عکسها میره برا چاپ ان شالله تا چند روز آینده به دستمون میرسه. شام واست نیمرو درست کردم، تکه تکه برمیداشتی، ابتدا رو دهان عروسکت میزاشتی بعد خودت میخوردیش. چون تو خونه مدام میگفتی آنی ، اسم عروسکاتو گذاشتم آنی. بغلشون میکنی بوسشون،نازیشون میکنی لباسشونو درمیاری و...