ادقام سه پست
چهارشنبه، بعدازظهر رفتیم خونه آنیا جون. باهم بازی کردین
مامان جون واست صندلی کوچولوی سبز گرفته، خیلی خوشت اومد، به دنبال ما تکرار میکردی "یندلی" واضح نمیگفتی میخواستی بگی صندلی
امروز پنج شنبه ساعت 8 صبح پاشدی. من و بابایی درگیر کارهای خونه شدیم،بخاری سرجاش گذاشتیم ، جای کولرو شستیم و ...ناهار باشگاه بودیم.
ساعت 14:30 لالا کردی تا ساعت 18،خیلی تعجب کردم! کارارو ما انجام دادیم شما خسته شدی و حسابی استراحت کردی.آشپزخونه رو فرش کردم که بتونی راحت بیای، کنارم بشینی تا من به کارام برسم. البته اگه با ریخت و پاشات کارجدید برام در نیاری
آخه فدات شم این همه میوه ی رنگارنگ و خوش طعمو رها کردی پوست لیموشیرین میخوری!
و اما جمعه 21 مهرماه ناهار دعوت مامان جون در باغ جنت،
داری با دست راستت به گلی که از دستت افتاده اشاره میکنی
از ساعت 20 تا 22 رکسانا و مامانش اومدن خونه تا باهم بازی کنین. خیلی ذوق کردی براش. نی نای نای میکردی. آهنگ سرخودیا، تو خیمت میرفتی و درمیومدی. تو کریرت مینشستی، الوالو میکردی و خلاصه همش در حال خود نمایی بودی.دیگه بهت بر میخوره گاگله کنی، بیشتر وقتا دیوارو میگیری وراه میری،تا اینکه ، پاشدی دوتا گام برداشتی و تالاپ خوردی زمین. اولین بارت بود گام بر میداشتی عزیزم. برگ گل میریزم به جای قدم هایت نازنینم... چون خیلی بازی کردی شب راحت خوابیدی.