فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره

بهترین هدیه زندگی

دایی محمد جونم تولدت مبارک

دایی جونم خوش بحالت شده ها، لابد میپرسی چرا؟ چون امسال منم تو جشن تولدت حضور دارم. در ستاره بارانِ میلادت، میان احساس من، تا حضور تو، حُبابی است از جنس هیچ، از دستان من، تا لمس نگاه تو، آسمانی است به بلندای عشق، جشن میلادت را به پرواز می روم، دراین خانگی ترین آسمانِ بی انتها، آسمانی که نه برای من، نه برای تو، که تنها برای “ما” آبیست!!!!! داداش عزیزم تولدت مبارک  دخترکم تا فراموش نکردم بگویم که یاد گرفتی وقتی شونه رو دست میگیری، میگویم : "فاطمه موهاتو شونه بزن" شما هم شونه رو تو موهات میکشی حتی اگر بگویم موهای مامان رو شونه کن شونه رو رو سر من میکشی در مورد بابایی ...
9 مرداد 1391

دستمو به مبلا میگیرم و راه میرم

سلام من فاطمه، چراغ خونمونم امروز اومدم که یه خبر فیتیله ای بهتون بدم، می خوام به اطلاع همتون برسونم که بزرگ شدم و میتونم دستمو به مبلا بگیرم و دور تا دورشون راه برم.  مامانی، بابایی حباستون باشه که همین روزا راه می افتم و شما  برام یه جفت کفش ناز می گیرید، تاتی تاتی میکنم و هی میخورم زمین و هی بلند میشم آخ که چه کیفی داره میتونم همه جا برم ... چهارشنبه چهارم مرداد ماه ...
4 مرداد 1391

چاب عکس ها

سلام موش موشک دیشب بیست تا از عکسهاتو انتخاب کردم و امروز بعد از ظهر رفتیم لابراتوار عکسباران و سفارش چاب براق( سایز 10*15 ) دادم یک ساعت بعد یعنی ساعت 20 تحویل گرفتیم. دل تو دلم نبود، دوس داشتم زودتر عکساتو ببینم، نگران بودم گفتم شاید خوب نشه و... ولی برخلاف تصورم عکسا عالی شده بود، کاملا شفاف و تمیز. به زودی بقیه عکسهاتم سلکت میکنم و میدم چاپ کنن اینجوری خیالم راحت تره که تا همیشه عکسات یادگاری میمونه هرچند همه رو رو چند تا dvd داریم و تو وبلاگم که هست ولی اینم انجام میدم که مطمین باشم شس ئ       ئشسث ففففففففففففففففث خط بالا اولین تایپته، مطالبشم به زبونت خودت نوشتی، یا شایدم ...
3 مرداد 1391

یه نظر پر احساس از...

سلیمه 14:46 2 مرداد 1391   به نظر من هیچ چیزی لذت بخش تر و آرام بخش تر از این نیست که قلمت رو دستت بگیری و دست خطتت رو ،صدای موسیقی قلمت رو به رخ کاغذ بکشی ،توی انحناها و پیچش های کلمات خودت روعریان کنی، آرزوهات رو مشغولیات ذهنیت رو بین سطرها بیاری حتی شده توی حاشیه جزوه های درسیت، حتی شده با خودکار بیک آبی(من عاشق پهنای بیک آبی قدیمیم هاااا) چقدر نوشتن لذت بخشه و لی به لطف همین تکنولوژی از خیلی چیزا دور موندیم وقتی به جای لغزش خودکار روی کاغذهای کاهی ارزون قیمت، صدای تیک تیک کیبورد باشه، اگرچه تمیز و بدون خط خوردگی از کار در می آن اما بهت ثابت می کنند که حتی با هر ده انگشتت هم نمی تونی به اندازه ی اون وقت ها حرف ه...
3 مرداد 1391

تقدیم به دخترم

 عزیزم مدتهاس که متاسفانه وقت وب گردی ندارم و ورودم به اینترنت در آپ کردن وبلاگت خلاصه میشود. تا اینکه چند روز پیش سرکی به اینترنت زدم و به سایت خطاطی نستعلیق آنلاین برخوردم. من که علاقه زیادی به خطاطی نستعلیق دارم و دو دوره نستعلیق را هم گذرانده ام، در اندیشه ام، که در اولین فرصت که اجازه بدهی به ممارست و تمرین بپردازم چون آرامشی در نوشتن خط و صدای قلم نهفته اس که وصف ناپذیراست... خلاصه این سایت خوشحالم کرد با توجه به اینکه هم اکنون فرصت نوشتن جملات زیبا در وصفت را ندارم این سایت میتواند مفید باشد. به امید روزهای آتی و نوشتن جملات زیبا برای یگانه دخترم   ساعت 1:28 بامداد، دوشنبه دوم مرداد ماه سال ...
1 مرداد 1391

10 ماه و 5 روز گذشت و من اینی شدم که ملاحضه میفرمایید

        قند عسلی سلام عکسهای یکه مشاهده کردی نتیجه تلاش امروزم بود که با حوصله تک تک تاتو هارو رو بدنت کار کردم(ناگفته نماند که این تاتو ها رو اسفند از دیلم گرفته بودم و تصمیم این کارو از همون موقع گرفته بودم) پس از به خواب رفتن جنابعالی به عکاسی_با شال و کلاه و... خودم_ ازت پرداختم. البته تصمیم داشتم روی پاهاتم کار کنم ولی خسته شدی و اجازه ندادی. ...
31 تير 1391

لحظاتی خوش در پارک شقایق

با سلام و عرض ادب و احترام به همه دوستان مهربونم که مهمون همیشگیمون هستند، قدمتون روی چشامون امیدوارم از عکسها و مطالب لذت ببرید این عکسه امروز بعد ازظهره،گوله های سیب زمینی آب پز و پاستا صدفی، با دست بر میداری و میزاری تو دهان. نوش جونت مو قشنگ امشب افطار پارک شقایق دعوت مامان جون بودیم. عکس بالا که میبینید نشاندهنده دو انسانه که کارشون شاد کردن بقیه اس.شغل خوبیه مگه نه؟برخلاف خیلی از مشاغل که به همه چیز توجه میکنن الا آدم ها. این دو همنوع دوست درآمدشون از به وجد آوردن آدمها تامین میشه. یکی آکاردیون میزنه و میخونه و دیگری تمبک. باباجون ازشون خواست که برامون بخونن. شعر "پارسال سفر دسته جمعی رفته بودیم...
30 تير 1391

حمام بهانه اس...

عزیزم این روزها که اوج گرماس اکثرا به بهانه حمام استخرتو میبرم توحمام(چون از حمام درون وانت اصلا خوشت نمیاد و لذت نمیبری) و توش میزارمت و دودستی رو آب میزنی وآب بازی میکنی و تلاش میکنی که آبی که از لوله میادو با دستات بگیری (منم کلی بهت میخندم) و با آب پرون آب روت میریزم و خلاصه با هم از خودمون خوشی در میکنیم امروز این توفیق نصیب بابایی هم شد که شاهد این صحنه های خوش و فراموش نشدنی باشه ٢٩ تیر سال 1391 ...
29 تير 1391

نشاندن لبخند بر لبان...

دختر گلم من به صله رحم و سر زدن به فامیل مخصوصا به اونایی که دوستم دارن و بهم ابراز محبت میکنن خیلی پایبندم .خاله فاطمه (خاله مامان جون، مادر شهید) سالهاس که قدرت تحرک دست و پاهاشو از دس داده و بیماره ...چند هفته ای میشه که آبادان ترک کردن و مهمون شهرمون شدن، از بزرگان فامیله و خیلی مهربانه با دیدنمون شاد میشه امروز خونشون بودیم و براش بادکنک باد کردیم و تولد گرفتیم و برای لحظاتی سعی کردیم ذهنس رو از دردهاش دور کنیم شادی رو تو دلش مهمون کنیم و غنچه لبخندو رو لبانش بشونیم یادگاری از 28 تیر ...
28 تير 1391