فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره

بهترین هدیه زندگی

کدبانوی کوچک

سلام موش کوچولوم از کدبانو گریت واست بگم: 1 یه تی بگ تو آشپزخونه خالی کردی بعدش رفتی جارو دستی برداشتی و آوردی که جارو بکشی، تعجب نداره به مامانت رفتی خانومی دیگه 2 از کارهای دیگت اینه که تیشو بر میداری و جاههای مختلفو گردگیری میکنی 3 تو حمام کنارم لباساتو بر میداری و ادای شستنو در میاری 4 وقتی میخوام لباساتو تا کنم میای ازم میگیری و مثلا تا میکنی و میزاری تو کشو 5 مسواک که چند وقته، چند بار در روز انجام میدی، البته به جایی که دستتو حرکت بدی،سرتو تکون میدی، این یه مدل مسواک زدنه دیگه فدای دخملم بشم، گل خانوم، همین که افتخار دادی و خونمونو نورانی کردی برام همه چیزه نمیخواد خودتو خسته کنی جیگرم کلم...
11 آذر 1391

امروز بابام بهم ماهی داد

دیشب تو راه برگشت از شهربازی لالا کردی ولی چشتون روز(شب ) بد نبینه. تا ساعت 6 صبح هر نیم ساعتی یبار با گریه بیدار میشدی و می می می می می گفتی. خلاصه من که نفهمیدم مشکلت چی بود .به هر حال هر سه تا صبح خواب درستی نرفتیم. تا اینکه ساعت 6  بیدار شدی. سرحال بودی و بازی و راهپیماییت تو خونه شروع شد تا ساعت 12:30 که نفهمیدم چه جوری از خستگی دیشب و امروز صبح خوابت برد. نمایی از ناهار آدینه سه نفری(لوبیا پلو قهوه ای با ماهی قزل سالمونی و سرخو) ...
10 آذر 1391

آخ جون دوباره آخر هفته شد

چه ناز نگاه میکنی عزیزم   دخترم اخیرا عاشق پله و دمپایی شدی، پیش از این تا پتو رو میدیدی می گفتی: تاب تاب و باید حتما تابت میدادیم ولی جدیدا هر دمپایی و کفشی که میبینی دوس داری بپوشیش و راه بری. پله که نگو. هر جایی پله باشه باید چشاتو ببندم و از اونجا ردت کنم و گرنه تا بارها بالا_پایین نری سیر نمیشی گلم عزیزم ساعت 19 رفتیم فروشگاه کودکانه واست سری کتاب های می می نی، مقدمه ای بر آموزش ریاضی، یه بوته و دو بوته، مامان تو بهترینی و کارت میوه ها و... گرفتم. خیلی از کارتها خوشم اومد و خوشحال شدم که همه رو به صورت یکجا پیدا کردم که بتونم برات تکرار کنم. جالب بود که هر چی مناسب سنتو فروشنده پیشنهاد میداد قبلا واست گرفت...
9 آذر 1391

وای وای وای

سلام بر دختر خوبم، دوستم و یارم و یاورم امروز صبحانه پنیر لیقوان و پودر گردو خوردی. تعجب کردین دوستان، خودمم دهانم وا موند . شام آش رشته مخصوص(گوشت ماهیچه چرخ شده و کره و سایر مواد آش رشته ولی با ورمیشل) برات پختم که خیلی مایل به خوردنش نبودی از مرواریدات بگم که تا دوازدهمین برات گفته بودم ولی طبق آخرین شمارش مرکز آمار به سلامتی به  16 تا رسیدن(الان درست نصف یه انسان بالغ که 32 دندون داره، تو دهانت مروارید داری) یعنی در هر چهار سمت دهانت نیش ها و آسیاب های کوچیک اول _کنار نیش_ نمایان شدن. البته یکی از دلایل صحبت کردنت وجود همین مرواریداس، باعث میشه بهتر کلماتو ادا کنی و با رویش سایر دندون های آسیابت میتونی به...
8 آذر 1391

کلیدهم از وسایل مورد علاقه منه

امروز پیش از ظهر خیلی تاتی تاتی کردی سپس سوار اتوبوس شدیم. اینم عکس خوشمل در حالی که رو صندلی اتوبوس کلید به دست نشستی عزیزم فک کنم دلیل این که اصلا متمایل نیستی با قاشق غذا بخوری و حتما باید با دست بهت غذا بدم اینه که چون با قاشق بهت قطره میدم. هر چند که تفاوت غذا و قطره رو خوب تشخیص میدی ولی دلیل دیگه ای نتونستم براش پیدا کنم. دوستان شما چی فکر میکنین؟ ...
7 آذر 1391

روزی که با خوردن غذا شاده شادم کردی

السلام على الحسين وعلى علي بن الحسين وعلى أولاد الحسين وعلى أصحاب الحسين سلام عزیزان، روزتان بخیر امروز ساعت 9 از خواب پاشدی.بارون میبارید، پنجره رو باز کردم بارون بهت نشون دادم و گفتم ببین همه جا خیسه و... شعر "بارون میاد نم نم،پشت خونه عمم ..."برات خوندم. عکس مامان و نی نی روی بیسکوییت مادرو بهت نشون دادم و کلی برات ادا در آوردم و تعریف و تمجید و... تا مشتاق شدی و یکی دوتاشو خوردی. ولی طبق معمول به خامه و کره هیچ میلی نداشتی. بعدش دستم گرجه فرنگی مینیاتوری دیدی. بهت دادم خوردی. ناهار واست ماکارانی درست کردم با گوشت ماهیچه چرخ شده، گوجه، ورمیشل و کره، خدارو هزار بار شکر علاقه نشون دادی و خوردی. سپس ...
6 آذر 1391

همایش شیرخوارگان حسینی

 سلام بر علی اصغر، فرزند امام حسين (ع) طفل شيرخواري كه نشان تير قرار گرفت، و به خون آغشته شد و درس بزرگی شد برای همه انسانهای مابعدش و... امروز صبح ساعت ٦ ازخواب پاشدیم و آماده حرکت به سمت عزاداران حسینی در حرم مطهر احمد بن موسی الکاظم  ع شدیم. ساعت ٧ از خونه بیرون زدیم. وارد شدیم تا حیاط حرم را سراسر فرش کرده اند. در سمت ورودی آقایان به حرم مطهر نشستیم. هنوز خوابت می آمد، خوابیدی. مراسم همزمان با سراسر کشور آغاز شد. حیاط پر شد از مادران کودک بر روی دست و همدرد با رباب چون این شبها همیشه آنی( یکی از عروسکاتو) با خودمون میبردیم عزاداری. شدیدا بهش وابسته شدی. صبح تو ماشین تو وسایلات دنبال آنی میگش...
3 آذر 1391

کلماتی که خوب میشناسیشون

 آب گل عمو ماست نون مامان بابا حمام انار سیب و هر عروسک یا بچه ای که میبینی، عینک و... ممکنه چیز دیگری باشد که الان یادم نیاد به ترتیب میگی: آب، گلgol برخلاف قبل که فقط go  میگفتی، به هر مردی ببینی عمو میگی، ماس، نون، مامان در حالی که قبلا ماما میگفتی و بابا و حممام و انا و تیب و آنی که اسم همه عروسک ها و همه بچه هاس، عییک عزیزم اینها چیزهایی هستن که کاملا میشناسیشون هر جا و در هر موقعیتی باشن و میتونی اسمشونو به زبون بیاری البته کلماتی هم در پست 22 آبان گذاشته ام شنبه دوم محرم الحرام ...
3 آذر 1391

اولین نیم پوت خانومی

سلام قندی عسیسم امروز صبح با بابا امین رفتیم واسه شما و خودم نیم پوت گرفتیم. تو مغازه عاشقش شدی و نزاشتی بزارنش تو جعبش. از همونجا پوشیدی و تاتی تاتی کردی. این عکسو موقعی ازت انداختم که دم در پارکینگ منتظر بودیم بابایی ماشینو بیاره و شما زل زدی به یه آقایی که داشت درشونو باز میکرد. ادامه عکسها در.... از کی تا حالا در باز کردن خنده داشته ما خبر نداشتیم بدون شرح... راستی گلم شبهای این ماه تو مراسم عزاداری واقعا آزادی و هرچی اعم از شکلات و نون حلوا و بیسکویت و نون پنیرو... که بقیه میخورن به شما هم میدم. هم طعام بابرکت امان حسی(ع)  خوردی و هم کمی سرگرمت میکنه ...
2 آذر 1391