خودم براتون بگم که...
سلام نی نی ها
دیشب تا رفتیم تو اتاقم اولش خوابم نمیبرد ولی بابا امینم ازخستگی زود خوابش برد منم همش نیگاش میکردم و سرمو رو بالش، کنارش میذاشتم بعدش با مامانم خاله بازی کردیم و تو ظرفای خودم غذا خوردیم، یهو به فکر آنی افتادم، مامانم در کمودمو باز کرد و برشون داشت، گذاشتمشون رو پام و لالاشون کردم و پتو هم روشون گرفتم، بازم دیدم خوابم نمیاد. گفتم:"جین جین"، مامانم گفت:"برش دار"، منظورم بلز بود با مامانم دینگ دینگ کردیم
بعدشم رفتم سراغ کشو لباسام و تعدادیشونو در آوردم البته بعدش گذاشتمشون سر جاشون
بعدش خستم شد، 40 دقیقه بامداد لالا کردم.
صبح 9:30 از خواب پاشدم. مامانم برام نیمرو با گوشت چرخی آماده کرد ولی یه کوچولو بیشتر نخوردم ولی مامانم ول کن نبود از همون شیوه های بازی کمک گرفت یهو دیدم بشقابم خالیه
بعدش مامانم حمامم داد و تمیز شدم اگه بودید بوسم میکردید مگه نه؟
بعدش رفتم نشستم رو لبه کارتون خرما، مامانم تو پست بعد عکسشو میذاره.
بعدشم ناهار کشمیش پلو با ماش و ماهی قزل سالمونی خوردم و خوشم اومد. بعدشم کنار مامانم گوجی های سالادشو خوردم.
بعدشم لالا کردم الان مامانم اومده براتون مینویسه
بعدشم...
دیگه بعدی نداره چون من خوابم.