فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره

بهترین هدیه زندگی

در ابتدای ماه پنجم

بنام پروردگار عالم و قادر دختر عزیزم چند روزه که به غلت زدنت مداومت میکنی و خدا رو شکر یاد گرفتی که بعد از غلت گردنتو بالا بگیری و به جلو نگاه کنی هر وقتم خسته میشی سرتو زمین میذاری و به خودت استراحت میدی، خیلی قشنگ و فعالانه زانوها و انگشتاتو به زمین میزنی و تلاش میکنی که به جلو بری. صد آفرین به دختر توانمندم و هزاران سپاس به درگاه معبودم یاد گرفتی دستاتو به هم میگیری این نشان میده که هم دیدت و هم هماهنگی چشم و دستت بهتر شده ...
30 دی 1390

واکسن چهار ماهگی

دیروز چهارشنبه ٢٨ دی، بابایی مرخصی گرفته بود صبح ابتدا 1٢ قطره استامینوفن بهت دادم برای واکسن  چهار ماهگیت به درمانگاه امام حسن مجتبی(ع) رفتیم  ابتدا تشکیل پرونده دادن بعدش قد و وزن شدی که خدا را شکر عالی بود بعدش قطره فلج اطفال خوردی سپس توی رون راستت واکسن سه گانه زدند گریه کردی ولی از واکسن دو ماهگیت راحت تر بود شاید به دلیل اینکه این ماه فقط یه واکسن داشتی تو ماشین خوابت برد خیلی حالت خوب بود و مثل واکسن دو ماهگیت _که پاهاتو تکون میدادی و گریه میکردی _نبود هر ٤ ساعت ١٤ قطره استامینوفن به مدت ٢٤ ساعت بهت می دادم  تا اینکه ساعت 20 یه غلت زدی و بعدش گریه شدیدت شروع شد، تب هم کردی بدنت داغ شده بود تا ساعت...
29 دی 1390

پرنسس کوچولو تولد چهار ماهگیت مبارک

وَإِن يَكَادُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْرَ وَيَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ  وَمَا هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِينَ    ٤ ماهه چراغ خونمون با حضور تو پرنوره. امیدوارم این چراغ همیشه بدرخشه. شادیهامون با تو رنگارنگ شده. زندگیمون با تو زیبا و خوشبو شده، تو همه زندگیمونی...  امروز می خوام برات بگم که در این 120 روز خیلی زمان برام زود گذشت درسته که به دلیل سردی هوا و مراقبت از شما باید بیشتر وقتمو در خونه سپری می کردم ولی اصلا ناراحت نیستم چون در کنار خودم گلی زیبا چون تو را  می پرورانم. ان شالله که یکی دو ماه آینده به خوبی و خوشی بگذرد و...
27 دی 1390

اولین غلت زدن

سلام بر دختر زرنگم امروز دوشنبه ٢٦ دی بابا امین رفته ماموریت بندرعباس و شما در ١٢١ روزگی به سلامتی اولین غلتو زدی، خونه مامان جون بودیم همگی ذوق زده شدیم و لی نتونستی دستت رو از زیر شکمت نجات بدی و گردنت رو نمیتونی خوب بالا نگه داری و ان شالله به یاری خدا اینکار هم بتونی زودتر انجام بدی.نازنینم باید خیلی مراقبت باشم و وقتی بیداری اصلا نباید تنهات بذارم دیروز مسواک انگشتی واست گرفتم باید بعد از هر بار شیر خوردن، مرطوبش کنم و به آرومی دندانها و لثه نازتو ماساژ بدم    ...
26 دی 1390

مرواریدات مبارک صدف کوچولو

امروز اربعین حسینی است     کاروان خاطرات، بازگشته است از جایی که چهل روز گذشته است از ماتم‎های سرخ، از عطش‎های پرپر شده .این آتشیادها، چهل روز چون اسبان تاخته‎اند بر پیکر صبر آنان .بازماندگانِ حادثه تیغ و تاول، رسیده‎اند به نقطه‎ای از آغاز؛ به نگاه‎های در خون شناور، به گلوهای بریده شده در دلِ تشنگیِ دشت  من و فاطمه  به همراه مامان فریده به عزاداری رفتیم بعد از اینکه به خونه برگشتیم آقا امین صدام کرد و گفت بیا که دندونهای شیری وروجکم در آومده منم با هیجان اومدم و دیدم که بله، دندانهای ١ و ٢ سنترال پاینیش نیش زده خیلی با مزه بود اینجوری بهم نچسبید رفتم چراغ قوه او...
24 دی 1390

16 دی پارسال و 16 دی امسال

این عمر گران ما عجب ميگذرد          هر گز نبدانیم که شب ميگذرد عمری که گذشت بر نگردد هرگز      این جام تهی است لب به لب ميگذرد ما باده خوران در این میکده ایم        یا رب مددی که جان عجب ميگذرد سلام دختر گلم میخوام از پارسال چنین روزی واست بگم، روز پنج شنبه 16/10/1389، ناهار قلیه ماهی خوردم.بعد از اون تا چند روز حالم بد شد تصورم این بود که با خوردن بیش از حد ماهی به این روز افتادم به دکتر بهداری مراجعه کردم قرص معده تجویز کردن که اثر بخش نبود ...بعدن متوجه شدم که دلیلش قرار گرفتن شما درون دلم بوده از همون روزهای ابتدای...
16 دی 1390

جشنواره یکسالگی نی نی وبلاگ

جشنواره تولد یک سالگی نی نی وبلاگ شروع شده و منم روی لباسی که خودم برا فاطمه بافته بودم "نی نی وبلاگ "گلدوزی کردم  امیدوارم از کارم خوشتون بیاد و یکی از کدهاتون ١٨٧ باشه ...
12 دی 1390

یه روز زمستونی و چند خبر

سلام برگ گلم دیروز   چند بار تلاش کردی که غلت بزنی و از رو کمر به سمت دست می چرخیدی، صحنه زیبایی بود. مرسی که هر چند وقت یکبار با یک عمل جدید خوشحالمون میکنی برای اولین بار ناخن دستهاتو کوتاه کردم.جراتم زیاد شده مگه نه؟آخه چی کارکنم بابایی وقت نمیکنه عزیزم از جمعه تا حالا به طور ناگهانی گریه شدید میکنی چند بار در طول روز تکرار میشه خیلی دلم میسوزه دلیلشو متوجه نشودم حتی تو خوابم یکدفعه گریت بلند میشد با هیچ چیزم ساکت نمیشدی الهی شکر که بعد از سه روز خوب شدی مامان فریده با یه هدیه فوق العاده زیبا به دیدنت اومد و تفسیرش این بود که دخترک تو فرش فاطمه است در دل طبیعت زیبا  -ممنونم مامان ...
12 دی 1390

کتاب خواندن

سلام بر دخترم فاطمه و دوستان خوبم عزیز دلم، دیشب مامان جون، کتاب زبان دایی محمد نشونت داد و شما هم طبق معمول همیشه با کنجکاوی نگاه میکردی و شروع به آغغغغو و...کردی و جالب بود که کتاب هم خیلی ماهرانه می تونستی دست بگیری همگی خیلی ذوق کردیم به خونه برگشتیم دوباره کتاب خوندی وبه یاری خدا این روند ادامه خواهد داشت تا رسیدن به درجه رفیع پروفسوری  امروز صبح تصمیم گرفتم فیلمشو بگیرم و به یادگاری ثبت کنم     ...
5 دی 1390