تولد بیست و دو ماهگیت مبارک عزیزم
همیشه به قداست چشمهای تو ایمان دارم چه کسی چشمهای تو را رنگ کرده است
چه وقت دیگر گیتی تواند چون تویی خلق کند؟فرشته ای فقط در قالب یک انسان
فقط ساده می توانم بگویم تولد بیست و دو ماهگیت مبارک دختر زیبایم
عزیزم دیشب بابایی ساعت00:30 بامداد ازماموریت برگشت و خیلی خسته بود و بعد از نوشیدن چای به جایگاه خوابش شیرجه زد. برخلاف شما که اصلا خواب به چشمات نبود و با هم پسته خوردیم و رفتیم تو رختخوابت و کتاب"دزده و مرغ فلفلی"(کتابی که من در کودکی عاشقشبودم و تقریبا همه رو حفظ بودم) و "یه بوته و دوبوته"(کتابناصر کشاورز که بسیار دوسش داری و اشعارشو داری حفظ میشی البته حفظ میشیم) از کتابخونت انتخاب کردم و به رختخواب بردیم و کمی از یه بوته و دوبوته خوندیم و بعدش رفتیم سراغ دزده و مرغ فلفلی میخواستم بخونم که گفتی:" نخون" منم راهو عوض کردم... و تصاویرو بهت نشون میدادم و میگفتم:" پرنده ، مرده که کلاه پوشیده، خانوم و آقا کنار هم ، ابر، هندونه... رو بهم نشون بده"
شما هم با انگشت کوچولوت دس میزاشتی رو تصویر مورد نظر
تا اینکه چشات خسته شد و گفتی:"چراغ خاموش کن"تقریبا 2 بامداد بود که لالا کردی.علت دیر خوابیدنتم این بود که چون تو خونه بودیم معمولا تو خونه که باشیم شبها خیلی دیر خوابت میبره چون انرژیت تخلیه نمیشه ولی اکثر مواقع که میریم بیرون چون چیزهای جدیدی میبینی یا بازی میکنی باعث میشه که زودتر بخوابی.
صبح ساعت 11 پاشدی و با بابایی رفتین خونه مامان فریده که قفسو بهشون برگردونین
همشمیگفتی:"جوجه پمبه ای کجاس؟"
منم میگفتم رفته پیش مامانش ببین خودت همیشه میی میخوامبرم پیشمامانم و دوست داریپیش من باشی اونم رفته پیش خانوم مرغه